- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
در خانه مانده عطر خوش ربّـنای تو امـروز زنــدهام به هـوایِ دعـای تـو همسایهها به مجـلس خـتـمت نیامـدند من بودم و همین دو سه تا بچههای تو خیلی به مجتبایِ تو برخورد فـاطمه! فـامـیل کـم گـذاشت بـرایِ عـزای تو جایِ تـمام شهـر خودم گـریه میکـنم از بسکه خالیست در این خانه جای تو زهرا مرا ببخش که نگـذاشت غربتم یک خـتـم بـا شکـوه بـگـیرم برای تو از دستِ گریههایِ تو راحت شد این محل شِکوه نمیکـنـند به من از صدای تو دیگـر به تـیغ فـتـنۀ کوفه نـیاز نیست خـونِ مـرا نـوشـته مدیـنه به پـای تو
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم وقـتی به روی خـاک تو سـر میگـذارم بگـذار دسـتـت را به روی شـانـهام بـاز از دست رفـتـه بعـد تو صبـرم، قـرارم! قرآن که میخوانم تو هم میخوانی انگار کوثـر بـخـوان تا رود رود ایـنجا بـبارم وقـتی نگـاهت از رهـایی حـرف میزد احـسـاس میکـردم تـو را دیـگـر نـدارم یـادت میآیـد مـوقـع رفـتـن چه گـفـتی؟ جان عـزیزت روز و شب چشمانتـظارم سر میگـذارم روی خـاکـت بـاز امشب ای کـاش سـر از خـاک دیگـر برنـدارم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پس از سه ماه به او چشمِ کودکان اُفتاد بـلـنـد شـد بـرود راه، نـاگـهــان اُفـتـاد پس از سه ماه به سمتِ تنور خود را بُرد پس از سه ماه چه شد که به فکرِ نان اُفتاد پس از سه ماه کمی خانه آب و جارو شد رسـیـد تـا که دَمِ در؛ در آسـتـان اُفـتـاد چهار کودکِ خوشحال را خودش میشُست اگـر چه در بـدنش دردِ بـیامـان اُفتاد غذا که پخت خودش، فضه سفره را انداخت دوبـاره لـقـمـۀ او دستِ این و آن اُفتاد ولی نشد که فقط لقمهای خودش بخورد چقدر فضه صدا زد که از دهان اُفتاد میانِ بسـترِ خود رو به قـبـله شد خانم کشید پرده به رو روی نیمه جان، اُفتاد همینکه مادرِ پروانهها دو چشمش بست همیـنکـه نالۀ طـفـلان در آشـیـان اُفتاد دوید از دلِ مسجد به خانه، سلمان دید که چـند مرتـبـه آقا نـفـس زنـان اُفـتـاد جـماعـتی که زنش را زدنـد میدیـدند چقدر روی زمین با سـر آسـمان اُفتاد غروب از رویِ تل دخترش به پایین رفت اگـر چه تا دل گـودال از تـوان اُفـتـاد نگاه کرد نگـاهـش در آن شلـوغی بر عصا، سنگ، تـبر، دشـنه، سنان اُفتاد گرفت چادرِ او زیرِ پا زمین خورد آه سـرِ بــرادرِ او دسـتِ شـامـیـان اُفـتـاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفتی و خاطرهها پنجره را وا کردند هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند صورتِ مرد در این هیمنه دیدن دارد گـونـه وقـتی بـشَـوَد آیـنـه دیـدن دارد گونهاش آیـنـه بـنـدان به نـظـر میآید چـقَـدَر عـشق به چـشـمانِ پدر میآید اشک و لبخندِ علی، آه عجب تلفـیـقی نیست برّنده تر از تیغِ سکوتش تیغی بوی بدر و اُحُد و خیبر و خندق دارد ذولفـقاری که اگر دق بکند حقّ دارد قسمت این بود که من همدمِ بابا باشم بعد از این مثلِ خـودَت اُمِ ابیهـا باشم بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد رفـتـی و مـبـدأ غـم را به دلم آوردی با همه کودکیام خوب بزرگم کردی میروم در دلِ آتش، به خدا باکی نیست راستی مادرِ من! چادرِ من خاکی نیست آتش از داغِ غَمَت سوخته، بیتاب شده از خجالت زده گی خاکِ رَهَت آب شده آب گـفـتم چـقَـدَر حـرف به ذهـنم آمد یک کفن باز از این چند کفـن کم آمد غـم نباید به گـلِ فـاطـمه غـالب بشود مانـده تا زینبِ تو اُمِ مـصائب بـشـود داغِ محسن چقَدَر زود زمین گیرت کرد پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد آه؛ افـتـاده کـنون بـنـد به دسـتانِ پـدر بعد از این حادثه سوگند به دستانِ پدر که منم شیرترین دخترِ این خطّه، منم دخترِ شیرِخدا هستم و خود شیـر زنم با همه دخـتـریام مـردتر از مـردانم تا ابـد پـای حـسـین ابن علی میمـانم شهر در سیطرۀ شومِ شبی تاریک است باید آماده شَوَم روزِ دهم نزدیک است
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
عرش فرشی زیر پای فاطمه است در حـریم قـدس جای فاطمه است پــرتــو انــســیـة الــحــورایـیاش دیـن از این بـانـو دوامــی یـافـتـه مـذهـب از او احــتـرامـی یـافـتـه گرچه نورش جلوه کرد از هر طرف فاطمه دُرّ است و حیدر چون صدف نـالـهای تـا عـالــم لاهــوت رفـت فاطمه چون سایهای مبهوت رفت مـیرود تـابـوتـی امـشـب بیصدا نالهها جاری است بر لب بیصدا کـشتیام بر گـل نشست اسماء بیا هـسـتیام رفـته ز دست اسماء بیا آی اسماء، پـیـکـرم آتـش گـرفـت یــادم آمـد کــوثــرم آتـش گـرفـت چشم عرش از داغ صدیقه؛ تر است این صدای سوخته از حیدر است آه ای پـــروردگـــار مــرتــضــی مشـکـل افـتـاده بـه کـار مرتـضی صبر حیدر را خودت از او بپرس زخم بستر را خودت از او بپرس ای امــان از ضـربــۀ شــلاق هـا آتــش افــروخــتـــه در بـــاغ هــا بر رخ اطـفـال سـیـلی مـیخـورَد هرکه رفت از حال سیلی میخورَد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فاطمه سرمنزل وحی است، کوثر شاهد است باء بـسماللهِ قـرآن تا به آخـر شاهد است فاطمه سوغاتی عرش است، در تندیس سیب لیلةالمعـراج، میداند؛ پیمبر شاهد است »اشهد انَّ علیّاً حجة الله» است، نیست؟! فاطمه آیینۀ مولاست، حیدر شاهد است شأنش از هر مأذنه گویاست، با شعرِ اذان نیست بالاتـر از آن؛ اللهاکبر شاهد است روضهاش اشکِ قلم را ریخت، کاغذ گُر گرفت داغش آتش زد به جانِ شعر، دفتر شاهد است لشکرِ هـیزم به دستان آب را آتش زدند آتش از هرمِ خجالت آب شد؛ در شاهد است سنگهای کوچه بارِ شیشه را انداخـتـند غنچۀ نشکفته پرپر؛ روزِ محشر شاهد است گریهاش انداخت، مسجد را به هقهق عاقبت شانۀ محراب هم لرزید، منبر شاهد است بالهایش ریخت، در شمعِ مریضی ذوب شد محو شد خاکسترِ پروانه؛ بستر شاهد است تا نوشتم کاشکی این روضهها افسانه بود روضهخوان فریاد زد «نه نیست»، مادر شاهد است
: امتیاز
|
شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آهـسـته اسـبـاب سـفـر را جمع کردی آثـار آن بیبـال و پـر را جـمع کردی آن دستـمالی که به سر میبست بیبی تصویـرِ زردِ دردِ سر را جمع کردی تا که یـتـیـمـان یـاد مـادر کـم بیـفـتـنـد جز چادرِ او، بیـشـتر را جـمع کردی بُردی به ایوان و تکـاندی چادرش را جا پایِ آن چندین نفـر را جمع کردی دیوار را شـستی به تنهایی عـلی جان خاکـسـتر مانـده زِ در را جـمع کردی با تکـههای چـوبِ مانـده از همان در نان پختی و اسبابِ شر را جمع کردی کج کردهای یک یک سرِ مسمارها را از خانه اسـباب خطـر را جمع کردی
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای چــراغ دل ویـــرانـۀ مـن نظری کن به من و خانۀ من خانه بعـد از تو شده غمخانه شـمـع یـاد تـو و مـا پـروانـه گـریه داریم نـهـان از دشمن من به طفلان تو، طفلان بر من زود ای لالـۀ مـن پــژمـردی کـاش هـمـراه مـرا میبـردی همه شب تا به سحـر پیوسته مـیکـنـم نـالـه ولـی آهـسـتـه تا نـظر بر در و دیـوار کـنم یـاد آن پـهـلـو مـسـمـار کـنـم ای حمایتگر من خیز و ببین فـاتـح بـدر شده خـانه نـشـین این سخـن ورد زبانها افـتاد دیـدی آخـر عـلـی از پا افتاد آنکه یک عمر سرافرازی کرد چرخ با هستی او بازی کرد هیچ پرسی به چه روز افتادم رفتی و کردهای دشمن شادم آنکه میخواست ز پا بنـشینم شادمـانـست که من غـمگـینم فـرصتی تا که مناسب جـوید این سخن با دگـران میگـوید رشتـۀ صبـر عـلی پـاره شده چـاره ساز هـمه بیـچاره شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
سخت است هان، دیدار آخر، مخفیانه در نیـمه شب تشـیـیع مـادر، مخـفـیانه هرگز وداعی اینچـنـین را کس ندیـده با پـیکـر مجـروح هـمـسر، مخـفـیـانه آن شب چه مظلومانه حیدر بوسه میزد بر صورت زهـرای اطـهـر، مخـفیانه دست علی را بسته دید و اشک میریخت بـر قـهـرمان فـتـح خـیـبـر، مخـفـیـانه در خـانه زینب با حـسین آرام گـریـند در کـوچه میگـریـد بـرادر، مخـفیانه پیـراهن خـونین زهـرا دید و دق کرد آن شب که غسلش داد حیدر، مخفیانه تا آخر عمرش علی خون گریه میکرد از غـصه آن مـیخ و آن در، مخـفـیانه
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
این یاس پرپر روضههایش فرق دارد شعر و غـزل گفـتن برایش فرق دارد روی کبود و قامتی خم، دست لـرزان با دیـگـران لحن صـدایـش فـرق دارد در آسـمـان چـشـم مـن بـاران گـرفـتـه امشب چرا حال و هوایش فرق دارد؟ ما هرچه حاجت داشتیم از او گرفـتیم تــاثـتـرِ آمــیـنِ دعــایـش فـــرق دارد در قلب هر شیعه ضریحی دارد از نور پس مرقد و صحن و سرایش فرق دارد
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفتی و بعد تو من را به جهان کاری نیست بعد تو بهر دلـم مـحـرم اسـراری نیست اصلا ای دوست نگفتی که دلم میشکنی؟ آخر ای یار چنـین رسم وفـاداری نیست میروی دلـبــر مـن رو بـه سـلامـت امـا بعد تو بهر علی یاور و غمخواری نیست چه کـنـم زیـنب اگـر کـرد هـوای مـادر چارۀ غصۀ او صحبت و دلداری نیست اصلا انگار حـسن آن حسن قـبلی نیست حالت گـریۀ او حـالت تـکـراری نیـست وعـدۀ ما به قـیامت تو برو فـاطمه جان بعد از این بهر تو دیگر غم و آزاری نیست گرچه این قبر کمی تنگ شده اما خوب هرچه باشد به درش فاطمه، مسماری نیست
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
اَلا ای چـاه، غـم بـسـیار دارم دلی خـون از فـراق یـار دارم ************** الا ای چـاه بییـار و حـبـیـبـم پر از دردم سفر کرده طبـیـبم ************** الا ای چـاه یـاسـم را بـریـدنـد گل و گـلخانه را آتش کـشیدند
نه تنها سیـنۀ زهـرا که آنروز تـمـام تـار و پـودم را دریـدنـد ************** الا ای چـاه جـان دیگـر ندارم صـفـای سـایـۀ کــوثــر نـدارم ************** الا ای چـاه جانم پر شـرر شد به جانم هرچه شد از میخ در شد ************** الا ای چاه بنگـر شور و شینم غــم زهــرا و درد زیـنـبـیـنـم
: امتیاز
|
مصائب شام غریبان و تشییع حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شام غـریبی و تک و تنها شدن رسید هفت آسمان به سینه مولا محـن رسید با گریه کار غـسل شـبانه شـروع شد با گـریه آسـتـین هـمه بـر دهـن رسید
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پـرواز را بـانـویِ غـم بـاور نـکـردم جـا مـانـدنـم را در الـم بـاور نکـردم رفـتی ولی جایِ تو باشد قـلبِ حـیدر هستی در این کاشانۀ دل تا به محشر با یـادِ تو اشـکِ روان را پهـن کردم با اشکِ دیده، سفره نان را پهن کردم جایِ تو خالی در کـنارِ سفـرۀ ماست خـون جگـر تنهـا غـذای خانۀ ماست دلـتـنگم امشب فـاطـمه جـانـم برایت در گوشِ من مانده است پژواکِ صدایت یادش بخـیـر آن لحـظههایِ پُـر تکـلّم گـل گـفـتـنِ بـیـنِ من و تـو با تـبّـسـم خیلی دلم میخـواست دستانم بگیری با خـنـدهای انـدوهِ پـنـهـانـم بـگـیـری بیتـو تـمـامِ نُـه فـلـک ارزش نـدارد برگـشتنت گویا که بانو لاعلاج است صحبت ز بازو و ز پهلو لاعلاج است تا حـیـدرت از پا نـیـفـتـاده بـلـند شـو این دخـتـرِ بـاغـیـرتـت دارد هـوا را در خـانـهام زنـده نگـه دارد صفـا را بعد از تو زینب دخترم اُمّ الامان شد
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
مدینه کو پرستویی که من بال و پرش بودم؟ چه شد آن طائر قدسی که من در محضرش بودم؟ مدینه از نفـس افـتاد آن ریحانه در حالی که من آئینهدار دیده از خون ترش بودم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
گفتن از فاطمه یک عمر زمان میخواهد صاحبان سخن از کل جهـان میخـواهد حقش این است که فـریاد زنم حُـبّـش را حُبّ او واجب عینی است، اذان میخواهد گـره کـار دلـم کـور شـد و فـهـمـیـدم… ذکر یا فاطمه، یا فـاطمه جان میخواهد باید از غـصـۀ او آه کـشـد، گـریـه کـنـد هرکسی اذن ورودی به جنان میخواهد روضۀ فـاطـمـه را مـرد نمیفـهـمـد که روضهاش مجلس مخصوص زنان میخواهد کار مـا نـیـسـت بـگـوئـیم غـم زهـرا را او هزاران ملَکِ مرثیه خوان میخواهد این جماعت که به زهرا و علی تاختهاند در حـقـیـقـت هـمۀ قـائـلـه را بـاخـتـهاند که بـگـویـنـد چه آمـد بـه سر مـادرمـان کـل عـالـم بـشـود در بـه در مـادرمــان روضه خوان کاش بگوید چه کسی در کوچه آتش انـداخـتـه بـر بـال و پـر مـادرمـان آه… جـا دارد اگـر عــالـم و آدم بـشـود هـمـه قـربـان دل شـعـلـه ور مــادرمـان گوش عالم نشینده است به جانسوزی آن نــالــۀ بـی رمـقِ پــشـتِ درِ مــادرمــان آن قدَر غربت زهرا و علی اوج گرفت نـتـوانـسـت بــمــانـد، پــســرِ مـادرمـان پسرش رفـت که از غـصۀ پرپر شدنش دو سه ماهی است شده خون، جگرِ مادرمان این جماعت که به زهرا و علی تاختهاند در حـقـیـقـت هـمۀ قـائـلـه را بـاخـتـهاند دو سه ماهی است که او قدر جهان غم دارد چـشـم او اشـک بـه انــدازۀ عــالـم دارد دو سه ماهی است علی در وسط خانۀ خود جای کوثر، دو سه تا چشمۀ زمزم دارد بچههایش همه گـریان و پـریشان اما… حسـنـش چـنـد بـرابـر غـم و مـاتـم دارد گوشۀ خانه نشسته است به خود میگوید ایـن مـدیـنـه چـقَـدَر مـردِ خـدا کـم دارد یک نفر نیست عـیادت کـند از مـادرِ ما اصلا این شهر، زنِ مومنهای هم دارد؟ دلـمان تـنـگ پـیـمـبـر شـده و میدانـیـم بعد او شـهـر نـبـی، غـصـه دمـادم دارد این جماعت که به زهرا و علی تاختهاند در حـقـیـقـت هـمۀ قـائـلـه را بـاخـتـهاند
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بـایـد که بر دیـوار بـگـذارم سـرم را دشمن گـرفـت از من تـمامِ باورم را دسـتـانِ لـرزانـم چـگـونـه مـیتـوانـد تـدفـین نماید پـارههای پیـکـرم را !؟ یک نیمه از قلبِ مرا " دیوار" له کرد "در" میفـشارد نیـمههای دیگـرم را با اشک باید جـسـمِ دریـا را بـشـویم؟ یـا زخـمِ مـیـخِ آیـههـای کـوثـرم را ؟ میخوانم از چشمانِ خیس و سرد و ساکت بغـضِ شکـسـته در نگـاهِ دخـتـرم را دیشب حسن تا صبح هی در خواب میگفت: بابا! کسی در کـوچهها زد مـادرم را دارم خـجـالت میکـشم از بچـههایت پیـشِ حـسن بـالا نمیگـیـرم سـرم را این غصه قلبِ خستهام را میفشارد: من بودم و نامـرد میزد هـمسرم را
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رفـتى و خالى كـردهاى دور و بـرم را رفـتـى و پـاشـيـدى تـمـام لــشـكـرم را زينب سراغت را كه میگـيرد عزيزم از شـرم خود بـالا نمیگـيـرم سـرم را رفتى…غرور مرد خـيـبر را شكستى حـالا بـيـا و جـمـع كن خـاكـسـتـرم را خـانـم من! حـالا كه تو پـرواز كـردى ديـگـر نمیبـيـنـد كسى بـال و پـرم را زهـرا نمیدانـى چه كـردى بـا دل من چـشـم انـتـظـارم لحـظـههاى آخـرم را هرشب حسن در خواب میگويد مغيره دست از سرش بردار؛ كشتى مادرم را كـنج خـرابه میرسد روزى كه دخـتر با گريه میگويد كه عمه؛ معجرم را.. از زجر میترسم؛ نگاهش ترس دارد لـرزه میافـتـد از نگـاهـش پيـكـرم را
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
روپـوش کـنار رفت و دیدم رویش زخـم است هـنـوز گـوشۀ ابـرویش بر شیـشۀ عـطـر چون ترک افـتاده بـرداشـته خـانـه را تـمـامـاً بـویـش نه سـالـه به خـانـۀ عـلـی آمـده بـود شـرمـنـدهام از سـفـیـدی گـیـسـویش شسته است کسی که از همه دنیا دست سخـت است بـشـویـد بـدن بانـویش از جـنگ مگـر آمده زهـرا بـدنـش لـرزیده از این قصه عـلی زانویش خونابۀ زیر سنگ غسلش شاهد… باز است هـنوز زخـمِ بـر پهـلـویش تـلـقـین بـده اما کمی آهـسـته عـلـی خورده است ترک، نگیر از بازویش
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
از عَطر و بوی یادِ تو این آشیان پُر است خانه زِ گریههای شَب و بیاَمان پُر است از دیده رَفـتهای، ولی از دِل نَرَفـتهای از غُصِّۀ تو سینۀ مَن هَمچِنان پُر است تابوت، رویِ دوش بَهارَم کِشید و بُرد دُنیا بِدونِ عِشق، فَقَط از خَزان پُر است بِشکَسته بال و سوخته پَر کوچ کَردی و یـادِ پَـریـدَنَت دلِ این آسِـمـان پُـر است از خـاطِرَم که لَحـظۀ غُـسلَت نمیروَد زین غَم دِلَم به وُسعَتِ یِک کَهکِشان پُر است فِضِّه که آب ریخت به روی تو فاطِمه دیدَم زَمیـنۀ تَـنَت از اَرغَـوان پُر است بعد از تو بَچِّههای تو ساکِت نمیشوَند خانه زِ نـالههای شَبِ کودکان پُر است تـنها به یک اِشاره هَمه گِـریه میکـنیم جای تو هَست خالی و چَشمانِمان پُر است هَر جای خانهام، دَر و دیوار، یا حیاط از یادگارهای تو یـاسِ جَـوان پُر است بـاران تَـمـام میشـوَد و تـازِه فـاطِـمِـه وَقتِ سَحَر مَدینِه زِ رَنگین کَمان پُر است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست آهسته از غم تو زمین و زمان شکست پـرسید آسـمان چه نوشتی که اینچـنـین گـفـتم که فـاطمه، کـمر آسمان شکست هجـده بـهار دیـدی و در سـوگ تو دلم بعد از هزار و سیصد و چندین خزان شکست ای دل بسوز و بشکن؛ تا بـاورت شود حتماً دری که سوخته را میتوان شکست بانوی نور در دلتان رنگی از خداست زیباتر است بر قد رنگین کمان، شکست با هـر دری که بـعد عروج تو بـاز شد انگار در گلوی علی استخوان شکست
: امتیاز
|